تجربیات زندگی
*من و دنیای پرستاری *
دو شنبه 11 شهريور 1392برچسب:پرنیان,10 روزه, :: 22:57 ::  نويسنده : مهرسا

 سلااااااااام خاله.خوبیی؟

اووووووف که چقدر دوست دارم.از روزی که بدنیا اومدی انقدر سرمون شلوغه که اصن وقت نکردم بیام اینجا.همش جیش میزنی یا شیر میخوای :)) ولی خدارو شکر اصلا گریه نمیکنی.

پرنیان جون.خوشگله خاله تو فردا 10 روزه میشی! روز اول که بیمارستان بودی 2روز بعد زردیت بالا رفت و 3 شب تو بیمارستان بستری بودی که انقدر مامانت خسته شده بود خودش رضایت دادو مرخصت کردیم.

فردا هم قراره یه مهمونی کوچیک واست بگیریم عزیزدلم

خاله جون دوس دارم زودتر بزرگ بشی و حرف بزنی.الان که اینطوری نگام میکنی و وقتی باهات حرف میزنم تا آخرش گوش میکنی دوست دارم بخورمت انقدر که نازی 

الان صدای گریتو بابات شنید بدو بدو اومد پیشت :)

من دیگه برم.قول میدم خبرای مهمو حتما بهت بگم عشق کوچولوی من 

یک شنبه 3 شهريور 1392برچسب:, :: 1:20 ::  نويسنده : مهرسا

به نام  خدا.

سلام پرنیان جون.نمیدونم واقعا فردا که بدنیا میای دختری یا پسر! هرکی مامانتو میبینه میگه بچت پسره ولی سونوگرافی گفته دختر!

خلاصه فرقی نمیکنه.ما همه جوره عاشقتیم.امروز صبح من (که خالتم) و مامانم (مامان مامانت) و بابات مامانتو میبریم بیمارستان :) وااای پرنیان نمیدونی چقدر همه خوشحالیم.تو اولین نوه ی خونوادمونی. خیلی دوست داریم.

الان ساعت 12/30 صبح  یکشنبه هستش.من امروز که دیروز میشه :) کلیی کار کردم تو خونه.فقط به عشق تو 

امشبم موهای مامانتو اتو کردم که فردا که بدنیا میای بگی به به چه مامان مرتب و خوشگلی دارم :)

وواااای پرنیان دستام شکست اینهمه مو رو اتو کردم :) حالا بعدا خودت میفهمی منو مامانت چه موهای خوشگلیی داریم :))

پرنیان فردا (ینی امروز) فقط تو /توی اتاق عمل با خواهرم(مامانت)هستی.خواهش میکنم مواظبش باش.الان که به خدا اینقدر نزدیکی ازش بخواه هردوتون سالم برگردیم پیشمون :)

چهار شنبه 16 مرداد 1392برچسب:, :: 23:26 ::  نويسنده : مهرسا

به نام خدا

امشب واسه کوتاه کردن پای یه آدم مجبورم نرم ف ی س ب و ک!

این روزا کارو زندگیم شده گشتن تو اف بی!معتاد نیستم ولی خب کنجکاویم بیش از حده :دی

خدایا همه رو از دستش خلاص کن بذار به زندگیمون برسیم

خب دیگه من برم یه سر بهش بزنم برمیگردیــــــــــــــــــــــــــــــــم

ساعت 11 س.ق قرار بود آن بشه منم گفتم نمیام!گفت داری دروغ میگی تو میای!منم واسه رو کم کنی نرفتم ولی الان میرم :پی

چهار شنبه 9 مرداد 1392برچسب:پست 2+بارن+کنکور+دانشگاه, :: 16:23 ::  نويسنده : مهرسا

 چه بارون قشنگی داره میباره.صداشو واقعا دوست دارم.به آدم آرامش میده

یاد گذشته ها میوفتم!کنکورم!بعد از کنکورم! وقتایی که فکر میکردم ورود به دانشگاه ینی به همه ی آرزوها رسیدن!

چهار شنبه 9 مرداد 1392برچسب:پست اول, :: 15:54 ::  نويسنده : مهرسا

سلام.من اومدم اینجا تا از تجربیاتم بنویسم.واسه کسایی که  تقریبا زندگیشون مثله منه! امیدوارم مفید باشه!

صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به نام خدا سلام.من مهرسا هستم.متولد سال 71 و دانشجوی رشته ی پرستاری خوش اومدین به وبلاگم.
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 10
بازدید کل : 4024
تعداد مطالب : 5
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1

Alternative content